loading...
تقدیم به عشقم

...

S بازدید : 3 سه شنبه 30 اردیبهشت 1393 نظرات (1)

معنی این بی تفاوتی هایت را نمی فهمم!!!
اگر وجود من ازارت میدهد بی پرده اگاهم کن.
اینگه می گویی بمان اما اهمیتی به من نمیدی دیوانه ام میکند!!!


بفهم...لطفا.

S بازدید : 3 سه شنبه 30 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

این روزا تنها یاری که دارم اهنگ مجید علی پور هستش به نام "ای اتنا عزیزم" خیلی دوسش دارم چون عشقم هم این اهنگو دوس داره...
عشقم اگه اومدی این وبلاگ نمی دونم چی بهم میگی.اگه فکر میکنی دیوونه شدم اره درست فهمیدی دیوونه شدم...دیوونه...

S بازدید : 0 جمعه 26 اردیبهشت 1393 نظرات (0)


26 اردیبهشت
روز تولدت شد و نيستم اما کنار تو

کاشکي مي شد که جونمو هديه بدم براي تو

درسته ما نميتونيم اين روز و پيش هم باشيم

بيا بهش تو رويامون رنگ حقيقت بپاشيم

ميخوام برات تو روياهام جشن تولد بگيرم

از لحظه لحظه هاي جشن تو خيالم عکس بگيرم

من باشم و تو باشي و فرشته هاي آسمون

چراغوني جشنمون، ستاره هاي کهکشون

به جاي شمع ميخوام برات غمهات و آتيش بزنم

هر چي غم و غصه داري يک شبه آتيش بزنم

تو غمهات و فوت بکني منم ستاره بيارم

اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بکارم

کهکشونو ستاره هاش درياو موج و ماهياش

بيابونا و برکه هاش بارون و قطره قطره هاش

با هفت تا آسمون پر از گلاي ياس وميخک

با ل فرشته ها و عشق و اشتياق و پولک

عاشقتو يه قلب بي قرار و کوچک

فقط مي خوان بهت بگن

.

.

.

تولدت مبارك

S بازدید : 3 سه شنبه 16 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

عشقم دیگه چیزی به تولدت نمونده...

کاش کنارن بودم و بهت میگفتم:بهترین اتفاق زندگیمی عشقم.
تولدت مبارک...

الان هدیه تولدت تو دستامه ولی میدونم ک نمی خوای بگیریش...

دوستت دارم عشقم...

S بازدید : 3 شنبه 23 فروردین 1393 نظرات (0)

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون... بعد از یک ماه پسرک مرد.

وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد…

دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشدهدخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد…

میدونی چرا گریه میکرد؟

چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!!!!!

 

S بازدید : 5 شنبه 23 فروردین 1393 نظرات (0)

سلام عشقم

دلم برات خیلی تنگ شده

وای که چقدر سخته بدون تو نفس کشیدن

هیچوقت فکرنمیکردم که بودنم به بودن یکی اینقد وابسته باشه

که وقتی هست خنده رولبام باشه

و

وقتی نیست

اشک رو چشمام

کاش میدونستی بی تو چه زجری میکشم

ای کاش همه اینا فقط یه خواب بود

که وقتی بیدارمیشدم

میدیدم که ترکم نکردی

میدیدم واسه همیشه مال منی

ولی مجبوم فقط بایادت و خاطراتمون به اجبار نفس بکشم

ولی عشقم

من هیچوقت ناامید نمیشم

همیشه چشم به راه برگشتت میمونم

نمیدونم شاید یه روز از رفتنت پشیمون شدی!

پشیمون شدی و برگشتی پیشم

ولی میدونی از چی میترسم؟

اینکه یروزی بیایی که من دیگه نباشم

از این دنیای بی وفا رفته باشم!

S بازدید : 3 شنبه 23 فروردین 1393 نظرات (0)

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد ....

تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»


صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.


مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»

S بازدید : 3 شنبه 23 فروردین 1393 نظرات (0)



 اونکسی که باورت داره

یه قدم جلوتر از کسیه که دوستت داره

عشقم نمیدونی امروز چقد دلم برات تنگ شده

نمیدونی چی میکشم وقتی بدون تو نفس میکشم

فقط این امید به آینده است که بهم جون میده تا بتونم نفس بکشم

عشق من

هرروز و هرشب باهات حرف میزنم

وقتی چشام میبندم دنیارو همونطور که دوست دارم تصور میکنم

خیلی خوبه

دنیای باتو

بهم آرامش میده

عشقم ، من باورت دارم که میتونی با مشکلات بجنگی

باورت دارم که میتونی بشی شریک زندگی من

بدون که هنوزم به یادت نفس میکشم

به یادت آب مینوشم

به یادت اشک میریزم

و

با یادت زندگی میکنم

بدون که هنوزم تو واسه من بهترینی و بهترین خواهی ماند ♥♥♥

S بازدید : 3 شنبه 23 فروردین 1393 نظرات (0)



اين قصه زيباست و حتی اگه شنيده باشين

باز هم تکرارش دلنشينه

 

در حدود دويست و پنجاه سال پيش از ميلاد در

چين باستان شاهزاده ای تصميم به
ازدواج گرفت.

با مرد خردمندی مشورت کرد  و تصميم گرفت تمام دختران جوان
منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند.

وقتی خدمتکار پير قصر
ماجرا را شنيد بشدت غمگين شد، چون دختر او مخفيانه عاشق شاهزاده بود،
دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت.

مادر گفت: تو شانسی نداری

نه ثروتمندی و نه خيلی زيبا.

دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ،

اما فرصتی است که دست کم يک بار او را از نزديک ببينم.

 

روز موعود فرا رسيد و شاهزاده به دختران گفت :

به هر يک از شما دانه ای میدهم،

کسی که بتواند در عرض شش ماه  زيباترين گل را برای من بياورد...

 ملکه آينده چين می شود.

 

دختر پيرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.

سه ماه گذشت و هيچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبانان بسياری صحبت کرد و راه
گلکاری را به او آموختند،

اما بی نتيجه بود ،  گلی نروييد .

 

روز ملاقات فرا رسيد ،

دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و ديگر دختران هر کدام گل بسيار
زيبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .

لحظه موعود فرا رسيد.

شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پايان اعلام کرد

دختر خدمتکار همسر آينده او خواهد بود.

همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هيچ گلی
سبز نشده است.

شاهزاده توضيح داد :

اين دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده

که او را سزاوار همسری امپراتور مي کند :

گل صداقت...

همه دانه هایی که به شما دادم عقيم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود!!!
 

S بازدید : 3 شنبه 23 فروردین 1393 نظرات (0)

روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که بهش یه درس بیاد موندی بده . راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه . شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره  ، اونم بزحمت .

استاد پرسید : " مزه اش چطور بود ؟ "

شاگرد پاسخ داد : " بد جوری شور و تنده ، اصلا نمیشه خوردش "  

پیرهندو از شاگردش خواست یه مشت نمک برداره و اونو همراهی کنه  .  رفتند تا رسیدن کنار دریاچه . استاد از او خواست تا  نمکها  رو داخل دریاچه بریزه ، بعد یه لیوان آب از دریاچه برداشت و داد دست شاگرد و ازش خواست اونو بنوشه .  شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید .

استاد اینبارهم از او مزه  آب داخل لیوان رو پرسید. شاگرد پاسخ داد : " کاملا معمولی بود . "

پیرهندو گفت : " رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو میشه همچون یه مشت نمکه  و اما این روح و قدرت پذیرش انسانه که هر چه بزرگتر و وسیعتر بشه ،  میتونه بار اون همه رنج و اندوه  رو براحتی تحمل کنه ، بنابراین سعی کن یه دریا باشی تا یه لیوان آب . "

 
طول زندگی خیلی کوتاهتر از عمقشه !

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 19
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 10
  • بازدید کلی : 163